دلنوشته های عاشقان

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.

دلنوشته های عاشقان

 

عاشق

تو به من خنديدي و نمي دانستي
من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلود به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتي و هنوز،
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت

جواب معشوق

من به تو خنديدم
چون كه مي دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدي
پدرم از پي تو تند دويد
و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه
پدر پير من است
من به تو خنديدم
تا كه با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو ليك لرزه انداخت به دستان من و
سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك
دل من گفت: برو
چون نمي خواست به خاطر بسپارد گريه تلخ تو را ...
و من رفتم و هنوز سالهاست كه در ذهن من آرام آرام
حيرت و بغض تو تكرار كنان
مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت.

 

 

 

چشمهایم را بسته ام ، تا تو را ببینم

ببینم که در کنارمی ، سرم بر روی شانه هایت است

و تو فقط مال منی

حس کنم گرمای وجودت را ، فراموش کنم همه غم های دنیا را ...

چشمهایم را بسته ام ، تا تو را در آغوش بگیرم ، تا همانجا

در کنارت ، برایت بمیرم...

شاید تنها در خیالم با تو باشم و همیشه عاشق این خیالات باشم...

خیالی که لحظه به لحظه با من است ،

همیشه و همه جا در کنار من است ،

حسرت شده برایم این خیالات عاشقانه ،

از خیال تو حتی یک لحظه هم خواب به چشمانم نیامده....

همیشه فکرم پیش تو است ،

تو که میدانی دلم بدجور گرفتار تو است ،

پس کجایی که آرامم کنی؟

 

قصه ام طولانی است شعر من طوفانی است

عاشق   بی باکم   عشق  من   عرفانی   است

چتر      در   دست   بگیر   سوی   من   گر    آیی

آسمان    شعرم      به    خدا     بارانی      است 

خواهشی از قلب بی وفای تو دارم، هوای قلب

تنهای مرا هم داشته باش....

بس که به خیال تو چشمهایم را بستم و به رویاها رفتم،

دنیا را فراموش کرده ام ،دنیای من تو شده ای و رویاهایت ،

حسرت شده برای یک بار هم، شنیدن صدای نفسهایت....

دلم در این هوای آلوده دلتنگی ،

پر از غبار شده ، مدتی گذشته

و هنوز این گرد و غبارها پاک نشده ،

هر کسی می آید پیش خود میگوید شاید این دل حراج شده،

اما کسی نمیداند که دلم یک عاشق سر به هوا شده...

دلی که عاشق است و عشقش در کنارش نیست ،

دلی که لحظه به لحظه به خیال آمدن عشقش

دیگر محکوم به انتظار نیست ....

چشمهایم را بسته ام ، تو نیامدی و من

عاشقی دلشکسته ام


 

بغض  دلم  گرفته  و  بارانیم  کنون

 

کم کم زدیده اشک سرازیر می شود

 

 

به نام خدایی که تو را برایم آفرید

قلمم بی جوهر تر از آن است که بتواند

                گرمی سلامم را به تو عزیزِ دل برساند،

اکنون نامه ای را که برایت نوشتم می خوانی ,

شاید یا حتماً در شهری نباشم که تو در آن تنفس می کنی ,

 نمی دانم در این لحظات آخر رفتنم

چطور رغبت قلبم را برایت روی کاغذ بیاورم ,

ساعت نیمی از دو ظهر جمعه گذشته

و دقایقی به سه مانده ,

 این لحظات آخری که می گذرد

 تلاطم عجیبی در احساساتم موج می زند,

حالم خراب تر از آن است که بخواهم برایت بازگو کنم ,

 در زندگیم بارها تجربه کردم

 که در رابطه وابستگی بد است اما باز دچار شدم ....

سکوت می کنم بر این لحظه های غمناک ,

بر این چشم هایی که از بس غرق در معشوق شد

, چیزی جز او را ندید ,

 برای چه قلبم درون سینه ام آرام ندارد؟

برای که آرام ندارد؟

روزگاری خدایی داشتم

و تنها او را می پرستیدم ,

تو آمدی و تو را بت خویش کردم

 و بعد از خدا تو را ستایش کردم ,

هر چه عاشقانه تر به سوی خدا می رفتم

 او نیز مشتاقانه قصد من می کرد

و از بابت این تجربه , عاشقانه به سویت آمدم

اما لحظه به لحظه تو را دور تر از خویش یافتم. مرا دریاب!

من تو را ماٌنوس با تنهایی خویش یافتم

که تو را همسفر زندگی خویش نمودم

منتظر

هميشه فكر مي‌كردم

 آدما همديگرو واسه‌ي داشته‌هاي هم دوست دارن !

وقتي يه كم بزرگ شدم،

ديدم همه‌ي آدما خوب نيستن،

 ديدم يه سِري از آدما رو نمي‌شه دوست داشت

نه به اين خاطر كه هيچي ندارن

به اين خاطر كه يه چيزايي دارن كه نبايد داشته باشن،

تا اين كه با تو آشنا شدم،

 ديدم كه انگار آدم‌ها همه مثل هم نيستن !

تو يه جورايي با همشون فرق داري !

 احساس كردم ميشه به خاطر نداشته‌هات دوست داشت !

ميشه به خاطر نداشتن غرور دوسِت داشت !

 آخه اصلاً خودخواه نبودي،

 هميشه بقيه رو بالاتر از خودت مي‌ديدي !

 تو واسه من يه ماهي !

كاش هميشه توي تاريكيِ زندگيم موندگار باشي و بتابي !‌

ماه من دوسِت دارم.

 

 


مي کنم به از تو نوشتن کاغذ مست مي گردد

قلم به رقص در مي آيد نمي دانم
چرا هر وقت مي خواهم چيزي از تو بر

روي کاغذ بياورم واز تو بنويسم
وجودم،قلمم،کاغذم همه و همه به وجد مي آييم.

عزيزم!تمام شب در خيالت گريستم
هنوز پاييز چشمانت را روي شاخه هاي سرد

انتظار جستجو مي کنم

نمي داني چقدر
محتاج نوام.هنوز کاغذهايم به شوق نگاهت

رنگ کاهي را پس مي زند وتمام شب
وتمام ثانيه ها، يکي يکي مي گذرندوبه دريا ها

اشک هايم روان مي شوند انگار
تاب ديدن پاييز چشمانت را ندارد کاش برگردي

زود،کوچه بي تو دل تنگي دارد
کاش برگردي زود ومي ديدي که دلم بي تو

چه حالي دارد ببيني

که هنوز حلقه
زرد خورشيد داغ تنهايي من را دارد کاش زود

برميگشتي تا قاب عکس روي ديوار


تهي از چهره تو نباشد وتمام صفحات دفترم

از حرف ونگاه واسم تو پر شود کاش


زود بر مي گشتي.تو اگر برگردي

من تمام شاخه هاي گل ياس

را با تمام احساس

تقديمت



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : جمعه 11 آبان 1395 | 1:6 بعد از ظهر | نویسنده : افشین تهرانی .نویسندگان |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.