سه شعر زیبا از سه شاعر بانو: پروین اعتصامی.فروغ فرخزادو سیمین بهبهانی

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.

سه شعر زیبا از سه شاعر بانو:

پروین اعتصامی.فروغ فرخزادو سیمین بهبهانی

 

 اشعاری از فروغ فرخزاد

 ای ستاره ها که بر فراز آسمان

با نگاه خود اشاره گر نشسته اید

ای ستاره ها که از ورای ابرها

بر جهان نظاره گر نشسته اید

 كارون چو گیسوان پریشان

دختری

بر شانه های لخت زمین تاب

می خورد

خورشید رفته است و نفس های

داغ شب

بر سینه های پر تپش آب می خورد

اگر به خانه من آمدي

براي من اي مهربان چراغ
بياور
و يك دريچه كه از آن
به ازدحام كوچه ي

خوشبخت

بنگرم 

کسي مرا به آفتاب


معرفي نخواهد کرد


کسي مرا به ميهماني گنجشک ها

نخواهد برد


پرواز را بخاطر بسپار


پرنده مردني ست 

همه هستی من

آیه تاریكیست


كه ترا در خود تكرار كنان


به سحرگاه شكفتن ها و رستن های

ابدی خواهد برد 

هر چه دادم به او حلالش باد


غير از آن دل كه مفت

بخشيدم
دل من كودكي سبكسر بود


خود ندانم چگونه

رامش كرد
او كه ميگفت دوستت دارم
پس چرا

زهر غم به جامش كرد

 

هیچ صیادی در جوی حقیری كه

به گودالی می ریزد


مرواریدی

صید نخواهد كرد

سیمین بهبهانی

معروف به: بانوی غزل

 

یارب     مرا   ياری  بده   ، تا سخت   آزارش کنم


هجرش دهم، زجرش دهم، خوارش کنم، زارش کنم

 


از بوسه­  های آتشين،    وز  خنده­  های دلنشين


صد شعله در جانش زنم، صد فتنه در کارش کنم

 


در پيش چشمش ساغری، گيرم ز دست دلبری


از رشک آزارش دهم، وز   غصه بيمارش کنم

 


بندی به   پايش افکنم، گويم  خداوندش منم


چون بنده در سودای زر، کالای   بازارش کنم

 


گويد مي فزا قهر خود، گويم بخواهم مهر خود


گويد که کمتر کن جفا، گويم که بسيارش کنم

 


هر شامگه در خانه­ای، چابکتر از پروانه­ای


رقصم بر بيگانه­ای، وز خويش بيزارش کنم

 


چون بينم آن شيدای من، فارغ شد از احوال من


منزل کنم   در   کوی او، باشد   که ديدارش  کنم

پروین اعتصامی

معروف ترین شاعر زن

 

 

محتسب   مستی   به ره    دید    و گریبانش گرفت

 
مست گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست

 



گفت   مستی زان   سبب   افتان   و خیزان میروی

 
گفت   جرم    راه رفتن    نیست   ره هموار نیست

 



گفت     می باید    تو    را تا   خانه   قاضی   برم

 
گفت   رو صبح   آی قاضی   نیمه  شب بیدار نیست

 



گفت   نزدیک است   والی را   سرای   آنجا شویم


گفت    والی   از کجا   در   خانه   خمار   نیست

 

 



  گفت   تا   داروغه   را   گوییم    در مسجد بخواب

 
گفت   مسجد    خوابگاه    مردم    بد کار  نیست

 



گفت   دیناری   بده  پنهان   و   خود را   وا رهان

 
گفت  کار   شرع   کار درهم    و    دینار    نیست

 

 



گفت    از بهر   غرامت   جامه ­ات    بیرون    کنم


گفت    پوسیدست    جز    نقشی   ز پود و تار نیست

 



گفت    آگه    نیستی   کز   سر   در    افتادت    کلاه

 
گفت     در سر عقل    باید    بی کلاهی    عار  نیست

 



گفت  می بسیار خوردی زان   چنین بیخو   شدی


گفت   ای   بیهوده گو   حرف کم  و بسیار نیست

 



گفت    باید   حد   زند    هشیار   مردم   مست را

 گفت هشیاری   بیار    اینجا کسی    هشیا ر  نیست

 

 

 


نظرات شما عزیزان:

احسان
ساعت14:52---8 اسفند 1395

سلام

سپاس برادر

امیدوارم موفق باشید

پاسخ:

 با سلام بسیار ممنون متشکریم



احسان
ساعت22:39---7 اسفند 1395

سلام

خیلی ممنون

شما هم در وبلاگ ما لینک شدید

موفق باشید

بازم سر بزنید

پاسخ:

با سلام و تشکر ازحضور گرمتان

امید وارم به لطف خداوند

این همکاری همیشه ادامه

یابد خیلی سپاسگزاریم

 



نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : دو شنبه 16 آذر 1402 | 5:52 بعد از ظهر | نویسنده : افشین تهرانی .نویسندگان |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.